نمیدانم چرا نمیتوانم فراموشت کنم؟؟؟ چرا نمیتوانم با نبودنت کناربیایم .
هر روز تو را در دگری میبینم با اینکه نیستی اما دلم همیشه هوای حضورت را دارد. کاش بودی و دلم سرگشته نبود.
هر روز صدایت نگاهت که به یادم میاید مرا آزار میدهد.
با اینکه رفته ای و هر شبت را تن به آغوش دگری میسپاری و تمام بدیهایت را به من نشان میدهد زمانه اما باز هر وقت به یاد چشمانت میوفتم اشک حلقه چشمانم میشود.
اعتراف میکنم هنوزم دوستت دارم و نمیخواهم تو را با دیگری قسمت کنم.
کاری کن تا فراموشت کنم.
چرا بدیهایت را نمیتوانم فراموش کنم؟؟؟؟؟ و هنوز دل به عشق دروغین و پوچ تو بسته ام.با اینکه نمیبینمت و ازم سالهاست دوری و دلم را آزرده ای باز چرا دوستت دارم نمیدانم.هنوز منتظر معجزه ای هستم تا شاید تو را به من باز گرداند این زمانه.ا
این خیالی بیش نیست.
باز هم منتظر میمانم بیایی.
نظرات شما عزیزان:
|